داستانک آرزو


با سر و صدای زیاد و وحشتناکی بر زمین خورد!.
کارگر چوب‌بر، اره‌برقی‌اش را خاموش و با پشت دست عرق پیشانی‌اش را پاک کرد.
-- : ای کاش با من مداد و دفتر بسازند، یا که تلی هیزم، نه دسته‌ی تبر.
این سخنان را درخت صنور در لحظات آخر سقوطش با خود زمزمه می‌کرد.


 #زانا_کوردستانی

کتاب هایکوی کوردی منتشر شد

کتاب عاشق از رفتن می‌ترسد منتشر شد

داستانک تأخیر

داستان کوتاه مرخصی

کتاب یک درس آموزنده منتشر شد

داستان کوتاه گرگاس

کتاب هایکوی کوردی ۲ منتشر شد

داستانک آرزو
مشخصات
آخرین جستجو ها